داستانهای اسیر فلسطینی؛ «۵ هزار روز در برزخ»|۴-شکنجههای ترسناک و زندگی در میان دیوانگان
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۸۵۰۶۹۸
تقسیمبندی زندانهای رژیم صهیونیستی قاعده و قانون خاصی ندارد به طوری که ممکن است اسرای فلسطینی در سلولهایی کنار جنایتکاران و مجرمان افراطی یهودی که اغلب از بیماریهای روانی رنج میبرند زندانی شوند. - اخبار بین الملل -
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم، «5 هزار روز در برزخ» عنوان کتابی است که «حسن سلامه» اسیر فلسطینی در حدود 200 صفحه آن را تدوین کرده و شامل داستانهایی خواندنی از شرایط غیرانسانی وی در سلول انفرادی زندانهای رژیم اشغالگر است که آن را شبیه به زندگی در دنیای مردگان توصیف میکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
فصلهای ابتدایی این کتاب شرایط بغرنج و عجیب اسرا در سلولهای انفرادی را وصف میکند؛ سلولهایی با طول 2 متر و عرض یک متر که پر از انواع حشرات و حیوانات موذی و آزاردهنده است و اسرا دائما در معرض حملات شبانه نگهبانان قرار دارند. حسن سلامه که در یک عملیات کماندویی منجر به کشته و زخمی شدن دهها صهیونیست شده بود به خوبی توضیح میدهد که علیرغم همه محدودیتهای وحشتناک در زندان اما هرگز تسلیم نشد و دشمن را مجبور کرد تا به خواستههای او تن بدهد.
«خالد مشعل» رئیس سابق دفتر سیاسی جنبش حماس و رهبر این جنبش در خارج نیز مقدمهای برای این کتاب تدوین کرده است.
ترجمه این کتاب در قالب نقل قول از زبان نویسنده آن به صورت خلاصه در چند فصل ارائه میشود.
سلول انفرادی «ایالون»
در 3 جولای 1997 وارد بخش سلولهای ایالون شدم. این بخش در قسمتی از زندان الرمله واقع شده و در بسیار کوچکی دارد یک سری لباس به من دادند و همه چیز را در کیسههای پلاستیکی ریخته بودند و من را کاملا برهنه کردند تا تفتیشم کنند. من در طول همه این مدت کاملا ساکت بودم و نمیدانستم کجا میروم. داشتم به این پلیسها فکر میکردم که دائما سعی داشتند رفتارهای تحریکآمیز انجام داده و با اعصاب و روان من بازی کنند و کینه و عقده را میتوانستم در چشمانشان ببینم. وقتی وارد قسمت سلولها شدم دائما به خودم میگفتم خودت باید به خودت کمک کنی.
در آنجا چیزی نمیدیدم و نمیشنیدم و هرآنچه وجود داشت وحشت واقعی بود. نمیدانم، ابتدا کمی ترسیدم و این ترس زمانی که در بسته شد افزایش یافت. اینجا بخش قدیمی زندان بود با دیوارهای فرسوده، لولههای زنگ زده و انواع تعفنها و آلودگیها. سلول من شماره 17 و در آخرین قسمت این بخش قرار داشت و همه درهای آن بسته بود؛ جز دریچه کوچکی که برای دادن غذا یا امور دیگر باز و بلافاصله بسته میشد. در داخل همه سلولها دوربین وجود داشت و همه حرکات اسرا زیر نظر بود.
زمانی که وارد سلولم شدم و نگهبان در را بست با همه وجود احساس گرسنگی و خستگی داشتم و انگار وارد قبر شده بودم. هیچ چیز آنجا نبود جز یک موکت قدیمی و پاره. فضای سلول بسیار گرم و داغ و کثیف بود. هیچ راهی برای ورود و خروج هوا نیز وجود نداشت و من در را کوبیدم و مقداری مواد شوینده برای تمیز کردن سلول خواستم. نگهبان فکر کرد که من آب خنک برای خوردن میخواهم و گفت که نمیتواند برایم آب بیاورد. بسیار عصبانی بودم و احساس خفگی میکردم. با وجود خستگی زیاد اما شروع به تمیز کردن سلول کردم. از شدت گرما لباسهایم را درآوردم. این لحظات خیلی خوب در ذهنم مانده است و بدترین لحظاتی بود که سپری کردم.
احساس میکردم زندگی به معنای واقعی تمام شده و سرو صداهایی میشنیدم که نمیدانستم منبعشان کجاست. من تنها اسیر امنیتی در این بخش بودم و همه زندانیان اطرافم از جنایتکاران یهودی و عرب بودند و پروندههای خطرناک داشتند و شبیه دیوانهها بودند و همه این افراد اعتیاد به مواد مخدر داشتند. آنها شبانهروز درها را میکوبیدند و دردسرهایشان تمامی نداشتو با الفاظ زشت یکدیگر را صدا میزدند. هیچ کدام از رفتارهایشان شبیه انسانهای عادی نبود. من مانند کسی که در حال غرق شدن است فریاد میزدم و کمک میخواستم و نگهبان هر 15 دقیقه یکبار میآمد و نگاهی به من میانداخت و بدون اینکه چیزی بگوید میرفت.
آزار و شکنجههای وحشتناک
مسئول این بخش یک افسر یهودی نژادپرست به نام «یورم» بود که رفتار بسیار بدی داشت. نگهبانان در هر زمان از شبانهروز به سلولم حمله میکردند تا مرا آزار بدهند. من وضعیت بسیار ناپایداری به ویژه در اوقات شب داشتم و رفتارهای تحریکآمیز آنها نیز ادامه داشت. اما با همه این وجود باید به اعصابم مسلط میشدم و هر رفتاری که از من سر میزد میتوانست نتایج منفی برای زندگیام داشته باشد و همچنین در معرض تجاوزات و شکنجههای بیشتر قرار بگیرم.
نگهبانان دست و پایم را میبستند و تنها یک ساعت برای تنفس به حیاط میرفتم. از این فرصت برای ورزش استفاده میکردم به ویژه در ساعات صبح و زمانی که میگفتند باید به حیاط بروم خیلی سریع آماده میشدم. اما فورا مسئول بخش و نگهبانان میآمدند و دست و پایم را میبستند و برای تفتیش وارد سلول میشدند و با وجود اینکه هیچ چیز پیدا نمیکردند اما این کارشان دوبار تکرار میشد. این رفتارهای آنها طبق دستور فرماندهی منطقه زندان انجام میشد.
خاطرات اسیر فلسطینی؛ «5 هزار روز در برزخ»|2-محرومیت از خواب در قبرهای انفرادیخاطرات اسیر فلسطینی؛ «5 هزار روز در برزخ»| 1- زندگی در دنیای مردگاناین وضعیت من یک سال کامل ادامه داشت و زمانی که برای استراحت به حیاط کناری زندان منتقل میشدم دست و پایم بسته بود و منتظر میماندم تا افسر بیاید و مرا به داخل سلول ببرد. سراسر حیاط دوربین وجود داشت و من اگر تلاش میکردم دست و پایم را باز یا کمی ورزش کنم مسئولان زندان با پوتین و ابزارهای سنگین به جانم میافتادند. یک زنجیر آهنی به پاهای من بسته بودند که به سختی میتوانستم با آنها راه بروم و تلاش میکردم با این وضعیت ورزش کنم و البته گاهی به زمین میافتادم.
اما متوجه شدم که اراده بزرگی دارم و تصمیم گرفتم با همه این شکنجهها قوی بمانم؛ به طوری که نگهبانان وقتی برای برگرداندن من به سلول میآمدند تعجب میکردند و میپرسیدند چگونه با این شرایط ورزش میکنی و میترسیدند که من زنجیر دست و پاهایم را باز کنم و دوباره شروع به تفتیش میکردند. من به آنها میخندیم و درواقع به خودم میخندیم و اصلا نمیدانستم چگونه با این وضعیت ورزش میکنم و زمانی که به سلولم میرسیدم از ساق پاهایم خون میآمد اما همچنان ادامه میدادم.
اعتصاب غذا
با وجود شرایطی که از داخل سلول توضیح دادم و 23 ساعت در شبانهروز مجبور بودم آنجا را تحمل کنم اما همواره سعی میکردم در حد توان آن را تمیز نگه دارم. اما علیرغم همه این تلاشها چیزهایی که آنجا بود دائم برایم مزاحمت ایجاد میکرد و به ویژه وجود انواع حشرات. سوسکها ساکنان اصلی این سلول بودند و در هر مکانی دیده میشدند. تعداد آنها خیلی زیاد بود و تمام هم نمیشدند و نمیتوانستم آنها را از بین ببرم. حتی هیچ وسیلهای نداشتم که برای از بین بردن این سوسکها به من کمک کند. شرایط به همین منوال ادامه داشت و سوسکها بدن من را همچون پلی برای عبور و مرور خود قرار داده بودند و مجبور شدم بپذیرم که آنها اینجا شریک زندگی من هستند.
بعد از آن زنبورهای کوچک و بزرگ نیز پیدا شدند اما حشراتی که بیش از همه من را آزار میدادند مگسها بودند که بسیار از آنها نفرت داشتم و با خشونت آنها را دور میکردم. مگسها دستهجمعی به من حمله میکردند اما با این وجود تسلیم نمیشدم و به مقابله با آنها ادامه میدادم. حشرات دیگری هم بودند که گاهی به دیدارم میآمدند و سپس میرفتند. اما خطرناکترین ساکنان سلول، موشها بودند که با صدای خود مرا بیدار میکردند. این موجودات در واقع شریکان زندگی من در سلول بودند و بعد از مدت با خودم احساس کردم دیگر از حضور آن اذیت نمیشوم.
این وضعیت من ادامه داشت و مدتی بعد راهی جز اعتصاب غذا پیدا نکردم و وارد مرحله اعتصاب غذای نامحدود شدم. در این مدت خانم «بثینه دقماق» وکیل موسسه «ماندلا» به دیدنم آمد و کمک زیادی به من کرد. زمانی که او برای دیدارم آمد من اعتصاب غذای خود را شروع کرده بودم و به همین دلیل نگهبانان همه وسایل من را گرفتند و اجازه خروج از سلول را ندادند. برخی گمان میکنند که اعتصاب غذا اقدامی آسان و ساده است اما بسیار اشتباه میکنند. با تجربهای که من در اعتصاب غذا داشتم میتوانم بگویم که این اقدام به معنای مرگ واقعی اسیر است؛ به ویژه در شرایط رقتباری که من در آن به سر میبردم و هیچ کمکی وجود نداشت.
حتی اسرای دیگری کنارم نبودند که در اعتصاب غذا مشارکت کنند یا رسانهای نبود که این خبر را پوشش بدهد و دیگران با من اعلام همبستگی کنند. اگر چنین شرایطی وجود داشت تحمل اعتصاب غذا برایم راحتتر میشد و زمان زودتر میگذشت. من درحالی اعتصاب غذا را شروع کردم که میدانستم به تنهایی باید این کار را انجام داده و خودم مسئولیت آن را بر عهده بگیرم. اما مجبور بودم و هیچ راه دیگری پیش روی من قرار نداشت. به لطف خدا توانستم روحیه و اراده معنوی خود را در جریان این اعتصاب غذا بالا ببرم و حتی فرصتی برای کاهش وزن شدید بود.
در این دوره بسیاری از مسئولان زندان میآمدند و مرا تهدید و برخی هم نصیحت میکردند اما هیچ یک از آنها حاضر نبودند وسایلم را پس بدهند یا دست و پایم را باز کنند. بنابرین من 16 روز به اعتصاب غذا ادامه دادم و روز شانزدهم مدیر زندان عسقلان تحت فشار اسرای این زندان مجبور شد از مسئولان بخش سلول من بخواهد تا شکنجهها را کمتر کنند. او که یکی از اعضای کمیته عالی امنیتی در اداره زندانهای رژیم صهیونیستی و مسئول پرونده اسرایی که در انفرادی هستند، بود، به سلول من آمد و آثار اعتصاب غذا کاملا در چهره و بدن من نمایان بود و بسیار لاغر شده بودم.
ما با هم صحبت کردیم و من درخواست هایم را گفتم و البته میدانستم او یکی از خبیثترین انسانها و مسئول مستقیم همه شکنجهها و جنایتها علیه اسراست. او زبان عربی را خوب بلد بود و گفت خودت مقصر وضعیتی هستی که اینجا داری. مدیر زندان عسقلان از من خواست که اعتصاب غذایم را بشکنم و او نیز تلاش خواهد کرد به من کمک کند اما من نپذیرفتم و گفت که به تو اعتماد ندارم و تا زمان تحقق همه خواستههایم دست از اعتصاب نمیکشم.
بنابراین مسئولان زندان مجبور شدند وسایلم را پس بدهند و وسایلی همچون پنکه و تلویزیون و رادیو و ... و همچنین وسایل آشپزی در اختیارم گذاشتند. من احساس کردم که پیروز شدهام و خدا را شکر کردم که اعتصاب غذایم بیهوده نبوده است. این زیباترین حسی بود که در طول آن دوره داشتم و همین باعث افزایش اعتماد به نفس و قویتر شدن اراده من شد. بعد از آن مرحله جدیدی از زندگی من در سلول آغاز شد.
ادامه دارد......
منبع: تسنیم
کلیدواژه: فلسطین رژیم صهیونیستی اسرائیل اسرای فلسطینی فلسطین رژیم صهیونیستی اسرائیل اسرای فلسطینی هزار روز در برزخ دست و پایم اسیر فلسطینی اعتصاب غذا شکنجه ها سلول ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۸۵۰۶۹۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
۸ انیمیشن کلاسیک که باید حتما ببینید | از والت دیزنی تا میازاکی
همشهری آنلاین: انیمیشن چنان حیطه گسترده و متنوعی شده که بعید است سازندگان، منتقدان و طرفدارانش سر تعریف یکسان و واحدی از اینکه انیمیشن چیست به توافق برسند. این عدم توافق، با توجه به پیشرفتهای تکنولوژیک در فرآیند فیلمسازی طی دو دهه اخیر، خیلی هم تعجببرانگیز نیست. برای مثال، به سادگی نمیشود گفت «آواتار» جیمز کامرون انیمیشن است یا لایو اکشن. خود کامرون که معتقد است فیلمش انیمیشن نیست و همه جزئیات فیلم را بازیگران ساختهاند، ولی میشود با نظرش موافق نبود. بسته به اینکه در تحلیل و تفسیر سینمای دیجیتال به کدام فلسفه و رویکرد متوسل میشوید، تعیین انیمیشن بودن یا نبودن فیلمها هم متفاوت خواهد شد. با این حال هنوز هم به سادگی میشود یک انیمیشن متعارف را از همان نخستین نماهایش شناخت و تصمیم گرفت که به تماشایش میارزد یا نه. انیمیشن جذاب، مخصوصا در دو دهه اخیر، با داستانی گرم و گیرا و شخصیتهایی زنده روی نگاه ما به زندگی و آدمها و رفتار خودمان اثر میگذارد. انگار رنگها و اشکال و حتی چهرههای انسانی گرافیکی با معصومیتشان همدلی ما را راحتتر از فیلمهای لایو اکشن تسهیل میکنند. چقدر طول کشید که از پیرمرد شجاع و وفادار و بامزه «آپ/ بالا» خوشتان بیاید و با او همدلی کنید؟ نوازنده شکستخورده انیمیشن «روح» که در زندگی نتوانسته دنبال رؤیای نوازندگیاش برود و تازه پس از مرگ در عالم ارواح شجاعت لازم را برای تغییر زندگیاش به دست میآورد، چقدر شما را به خطر کردن و پی رؤیاهایتان رفتن ترغیب کرده؟ همین اواخر، انیمیشن معمولی «لئو» چقدر دیده شد و پیام ساده و عملیاش که ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است، به دلها نشست. ۸ انیمیشنی که در اینجا معرفی کردهایم، همگی کلاسیکاند، بعضی تجاری و متعارف و بعضی غیرتجاری و نامتعارف که همهشان ارزش تماشا دارند.
بامبی (۱۹۴۵)کارگردان: دیوید هَند
محصول: امریکا
بچه گوزنی که مادرش را از دست داده باید به تنهایی در جنگل زندگی کند. این داستان دقیقا مناسب سال ۱۹۴۵ بود که جنگ جهانی دوم تمام شد. میلیونها کودک در سراسر قاره سبز و سایر نقاط دنیا باید راه و رسم زندگی را بدون اینکه راهنما و بزرگتری داشته باشند میآموختند و میتوانستند گلیمشان را از آب بیرون بکشند. جنگلی که بامبی در آن پا میگیرد و تجربه به دست میآورد، استعارهای از جوامع جنگزده است که خطر در هر گوشه و کنارش کمین کرده و بچه گوزن معصوم و زیبایی مثل بامبی برای آموختن راه و رسم زندگی در این محیط نیازمند دوستانی زرنگ مثل تامپر خرگوشه است.
سیندرلا (۱۹۵۰)کارگردان: کلاید جرونیمی، همیلتون لاسک و ویلفرد جکسون
محصول: امریکا
این داستان اسطورهای همانقدر که به دختران جوان میقبولاند فقط کافی است صبور و خوشقلب باشند تا بخت در خانهشان را بزند و به خوشبختی برسند، به زعم فمینیستها، مروج اعتقادات ناروایی است که باور دختران جوان را به تواناییهای خودشان تضعیف میکند. با این همه، در این انیمیشن والت دیزنی، سیندرلا مظهر همه خوبیهایی است که یک دختر جوان آرزویشان را در سر میپروراند. نامادری بدجنس سیندرلا هم تجسمی از همه نیروهایی شر و شومی است که نمیخواهد زیبایی و دانایی و کاردانی سیندرلا را باور کند و فقط به حمایت از دختران نالایق خودش میاندیشد که استعدادشان در کرنش کردن است.
سیاره شگفتانگیز (۱۹۷۳)کارگردان: رنه لالوکس
محصول: فرانسه
انیمیشنی سوررئال که دیدنش تجربهای منحصربهفرد است و البته اگر اهل تجربه چیزهای نامتعارف نباشید، شاید چندان به مذاقتان خوش نیاید. جز رنه لالوکس، دیگر آدم مهم و موثر «سیاره شگفتانگیز» هنرمند کارتونیست رولان توپور بود که در نوشتن فیلمنامه و طراحی تولید این انیمیشن هم نقش داشت. «سیاره شگفتانگیز» داستان دو نژاد Oms و Draags است که در سیاره Ygam زندگی میکنند. Oms ها از نظر جثه اندازه انسان و تحت ظلم و ستم Draags های غولپیکر و آبیرنگ هستند که با مداخله یک دختر Draags تغییری در این وضع رخ میدهد. تصاویر این انیمیشن جادویی به نقاشیهای سورئالیستی شباهت دارد.
آکیرا (۱۹۸۸)کارگردان: کاتسوهیرو اوتومو
محصول: ژاپن
سی سال پس از جنگ جهانی سوم، توکیو به شهری بسیار بزرگ و صنعتی تبدیل شده که گروههای خلافکار شب و روز در آن با هم میجنگند. علت وقوع جنگ جهانی سوم کودکی به نام آکیرا بوده که تواناییهای خاصی داشته. یکی از اعضای ضعیف گروههای خلافکار که صاحب قدرتی عجیب شده، آکیرا را پیدا میکند، ولی آکیرا چیزی نیست که او فکرش را میکرده. اتوموتو گفته منبع الهامش دهه ۱۹۷۰ توکیو بوده که تظاهرات دانشجویی، موتورسواران، جنبشهای سیاسی، گنگستران و جوانان بیخانمان در آن وجود داشتند. کیفیت بالای گرافیکی این انیمیشن یکی از دلایل موفقیت آن بود.
شیرشاه (۱۹۹۴)کارگردان: راجر آلرس و راب مینکاف
محصول: امریکا
شیرشاه مرده؛ زندهباد شیرشاه. تقریبا میتوان «شیرشاه» را خلاصه کرد به مرگ شیر پدر و بر جای نشستن شیر پسر. ولی همهچیز به همین سادگی هم نیست. شیر پسر تا به شیرشاه بدل شود باید سفر دورودرازی را از سر بگذراند. این انیمیشن که چهبسا ادای دین کمپانی دیزنی به دیوید لین حماسهساز بزرگ سینما باشد، چشماندازهایی باشکوه و حیواناتی با جاهطلبی ریاست بر سایرین را در داستانی درگیرکننده به تصویر میکشد. این داستانِ گذر از کودکی به بزرگسالی شیربچهای است که میخواهد پنجه جای پنجه پدرش بگذارد.
داستان اسباببازی (۱۹۹۵)کارگردان: جان لستر
محصول: امریکا
وقتی نخستین قسمت «داستان اسباببازی» در سال ۱۹۹۵ اکران شد، رسانهها آن را بهعنوان نخستین انیمیشن تمامکامپیوتری تاریخ معرفی میکردند که بدون دخالت دستان پرمهارت استادان انیماتور قدیمی تولید شده است. در آن دوران هنوز خبری از فناوریهای پیشرفته امروزی نبود و انیمیشنهای دوبُعدی، مثل «دیو و دلبر» (۱۹۹۱)، «علاءالدین» (۱۹۹۲) و «شیرشاه» (۱۹۹۴) با داستانهای جذاب و شخصیتهای دوستداشتنیشان، به فانتزیهایی جان میدادند که هم هوش از سر کودکان میبرد و هم بزرگسالان را به تحسین وامیداشت. اما داستان اسباببازی انقلابی در صنعت انیمیشن بهوجود آورد که یکی از مهمترین دستاوردهایش گسترش مرزهای خیالپردازی بود.
آبی تمامعیار (۱۹۹۷)کارگردان: ساتوشی کن
محصول: ژاپن
بگذارید اهمیت این انیمه جذاب را با این ماجرا شرح دهیم: دارن آرونوفسکی، کارگردان مشهور امریکایی، بابت بازسازی نعل به نعل صحنه وان حمام این انیمیشن در فیلم «مرثیهای بر یک رؤیا» ۵۹ هزار دلار به ساتوشی کن پرداخت کرد. بعدها دوباره آرونوفسکی در فیلم «قوی سیاه» تکههایی از این انیمیشن را بازآفرینی کرد. همین که کارگردانی خلاق مثل آرونوفسکی این چنین تحت تاثیر این انیمیشن است، نشان میدهد با چه اثری مواجهایم. رازآمیز، مهیج، پرتعلیق و در مرز خیال و واقعیت؛ دختر جوانی از دنیای خوانندگی وارد دنیای بازیگری میشود، اما یکی از هوادارانش از این تصمیم او راضی نیست.
شهر اشباح (۲۰۰۱)کارگردان: هایائو میازاکی
محصول: ژاپن
بیشک هایائو میازاکی بزرگترین کارگردان انیمیشن ژاپن در تاریخ سینماست و نامش همردیف کسانی چون والت دیزنی و جان لَسِتر قرار دارد. روی هر کدام از انیمههای میازاکی که دست بگذارید جایی در فهرست بهترین انیمیشنهای تاریخ سینما دارد. از کیفیت بصری غنی و خیالانگیز آثارش بگیرید تا سبک روایی و موسیقی و هر عاملی که میتواند به جذابیت یک انیمیشن کمک کند، در کارهای او به حد اعلا رسیده است. «شهر اشباح» مشهورترین اثر میازاکی درباره دختری ۱۰ ساله است که تلاش دارد پدر و مادرش را که به خوک تبدیل شدهاند نجات دهد. اگر این قصه یکخطی برایتان عجیب است، خود انیمیشن هوش از سرتان میبرد.
کد خبر 847477 منبع: همشهری آنلاین برچسبها کارتون مجله انیمیشن پویا نمایی - انیمیشن